سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

به هیچ چیز حسودی نکردم هیچ وقت ... 

مگر به یک چیز ... 

کبوتران حرم ... 

و 

کبوتران بقیع ... 

***

نمی دانم می فهمی یا نه . 

یک غروب . ایستاده باشی پایین یک پنجره ی سبز که پشتش تا چشم کار می کند آسمان باشد . 

کبوتر ها بیایند . کبوتر ها بروند . کبوتر ها پرواز کنند تا قبر های خاکی ... 

ولی تو . سنگین و خراب . ایستاده باشی پایین یک پنجره . هر چه روی پنجه بایستی نتوانی یک جلوه از بقیع را ببینی . 

پشت پنجره ی سبز تا چشم کار می کند آسمان باشد و بخشندگی و کبوتر ها ... 

نمی دانم می فهمی یا نه ... 

صدای گریه ی تو با صدای بال و پر زدن کبوتر ها جمع شود و برسد به کسی که باید برسد ... 

به بخشنده ترین امام عالم . 

نمی دانم می فهمی ام یا نه ... 

در شلوغی حرم ایستاده باشی . روبه رویت ایوان طلا باشد . مردم هلت بدهند . با موج جمعیت این ور و آن ور شوی . 

و چشمت به کبوتر هایی باشد که در قاب یک آسمان و یک گنبد تا عشق می کنند پرواز هم می کنند ... 

نمی دانم درکم می کنی یا نه . 

ولی در سکوت حیاط بزرگ مسجد النبی غرق باشی و نشسته باشی روی یک زمین سفید و سخت . 

زل زده باشی به یک گنبد خضراء . با مهربان ترین انسان عالم حرف بزنی . 

از دلت بگویی و با دلت گریه کنی و و بعد که اشک هایت را پاک می کنی . یک کبوتر بیاید بنشیند کمی آن طرف تر و زل بزند به گنبد . 

و بعد به تو . و بعد با تمام قدرت تا گنبد خضراء بال بزند و برود . 

نمی دانم می دانی یا نه ... 

که من 

به تمام کبوتران عالم حسودی ام می شود ... 

که من موجودی دست و پا گیر تر از انسان ندیده ام .... 

 

 

 

 

 

پینوشت : خدایا ! 

هم پیامبرمان ... 

هم امام بخشنده مان ... 

هم امام غریب مان .... 

زیاد نیست برای دل من نه ... 

برای دل شکسته ی امام زمانم ؟ 

پینوشت دو : دیشب داشتم فکر می کردم که چه قدر وحشت ناک است جنازه ی بخشنده ترین انسان عالم را تیرباران کردن ... 

و اینکه چه قدر ما می توانیم بد باشیم و خودمان خبر نداریم ... 

پینوشت : اللهم افرغ علینا صبرا ... 

و خودت همیشه می گویی 

الله مع الصابرین ... 

 

 


[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 11:14 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 134
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 396006